ولزلی، خاندان قوام شیرازی و ایران
در اواخر سده هیجدهم و آستانه سده نوزدهم، تهدید جدی دیگر برای استعمار بریتانیا در شرق از سوی زمان شاه ابدالی، پادشاه افغانستان، بود.
زمان شاه ابدالی، پسر تیمورشاه و نوه احمدشاه درانی، با مرگ پدر در سال 1793 به قدرت رسید. او که چون احمدشاه "دلیری گستاخ، شمشیرزنی به غایت مغرور و پادشاهی بلندپرواز بود" (1) سیاستی تهاجمی را به سوی شبه قاره هند در پیش گرفت؛ در سال 1796 شهر لاهور را تصرف کرد و سیکها را شکستی سخت داد. بدینسان، خاطره اشغال هند بهوسیله احمدشاه درانی زنده شد و زمان شاه افغان به عنوان تهدیدی جدی برای مستملکات شرقی بریتانیا شناخته شد.
ریچارد ولزلی همانگونه که برای مقابله با تیپو سلطان راه نزدیکی با نظامالملک دوم، فرمانروای حیدرآباد دکن، را در پیش گرفت، برای دفع خطر زمان شاه افغان نیز سیاست نزدیکی با حکومت قاجار در ایران را آغاز کرد. ابوالقاسم طاهری مینویسد:
نشستن زمان شاه بر تخت پادشاهی همزمان با آغاز شورشهای گونهگونی از جانب میهنپرستان سرزمین هند، بهویژه ناحیه میسور، بر ضد مقامات استعماری نوپای انگلیس و حکمرانان کمپانی هند شرقی بود که هر روزه دام خود را گسترده میساختند و در پی گرفتن ماهی از هر آب گلآلوده بودند. زمان شاه بلندپرواز، در دنبال نقشههای نیای خویش [احمدشاه درانی]، به فکر افتاد که پس از تدارک لشکری جرار خود را به هندوستان و بهویژه به میهنپرستان میسور برساند و دست یغماگرانی بیگانه را از آن سرزمین کوتاه کند. فکر تدارک چنین لشکری لرزه بر پشت یکی از نامورترین حکمفرمایان انگلیسی هند، لرد ولزلی، انداخت.
طاهری، با استناد بهنوشته سِر جان ویلیام کای، (2) میافزاید:
به گفته مورخی که سخنانش اعتمادکردنی است برای ولزلی جای شک و تردید نمانده بود که خبر هجوم احتمالی زمان شاه آتش به جان مردم بیقرار هند افکنده است. در آن روزها، که هر مسلمانی حتی در دورافتادهترین نقطه از نقاط دکن با اشتیاق تمام چشم به راه آمدن نجاتدهندهای بود که همه او را قهرمان جهان اسلام میدانستند، فرمانفرمای انگلیسی هندوستان به فکر افتاد که شرّ چنین قهرمانی را به دست سلطان دینپناهی چون پادشاه قاجار دفع کند. (3)
تحرکات سیاسی و اطلاعاتی کمپانی هند شرقی برای ایجاد آشوب در مرزهای ایران و افغانستان و منحرف ساختن توجه زمان شاه افغان از هند، پیش از ورود ولزلی، در دوران فرمانفرمایی لرد چارلز کورنوالیس (4) آغاز شده بود. محمود میرزا، برادر ناتنی و متمرد زمان شاه، و فتح خان، رئیس ایل بارکزایی، حلقه اصلی این تحرکات به شمار میرفتند.
طغیان محمود میرزا از نخستین سال سلطنت فتحعلی شاه قاجار (1212 ق./ 1797م.) آغاز شد و او برای جلب حمایت پادشاه قجر به ایران پناه برد. گزارشهای مندرج در منابع تاریخی دوران قاجار بیانگر پیوند دو خاندان قوام شیرازی و علم با شورش محمود میرزای افغان است:
محمود میرزا در نخستین پناهندگی خود به ایران مورد حمایت ابراهیم خان اعتمادالدوله (قوام شیرازی)، صدراعظم فتحعلی شاه، قرار گرفت، بدینوسیله از پشتیبانی پادشاه قجر برخوردار شد و در خانه اسدالله خان، پسر ابراهیم قوام و حاکم قم و کاشان، در کاشان اقامت گزید. او مدتی بعد به همراه میرعلم خان دوم، حاکم قاینات (نیای ابراهیم شوکتالملک علم و امیراسدالله علم وزیر دربار مقتدر محمدرضا پهلوی)، برای فتح افغانستان راهی هرات و کابل شد. نیروهای محمود میرزا و میرعلم خان در مواجهه با قوای زمان شاه افغان شکست خوردند. محمود میرزا بار دیگر به ایران پناه برد، به دستور فتحعلی شاه در اصفهان سکونت گزید و مترصد فرصتی مناسب برای تهاجم مجدد به کابل شد. (5) این مقارن با اواخر سال 1798 و آغاز تحرکات ریچارد ولزلی است.
اولین فرستاده ریچارد ولزلی به دربار ایران فردی بهنام مهدی علی خان بود.
مهدی علی خان از متنفذین خراسان بود که در اواخر دهه 1770 به دلیل اختلاف با پسران نادرشاه به هند گریخت و مدتی در دربار اود مأوا گزید. او سپس به بنارس رفت و در این شهر با جاناتان دانکن (6) (1756-1811)، کارگزار مقیم کمپانی، رابطه نزدیک یافت. دانکن در دسامبر سال 1795 حکمران بمبئی شد و به مدت 16 سال، تا زمان مرگ، در این سمت بود. (7) مهدی علی خان نیز به بمبئی کوچید و در دستگاه دانکن به کار پرداخت. (8) در اکتبر 1798م./ جمادیالاول 1213ق.، دانکن مهدی علی خان را به عنوان نماینده کمپانی هند شرقی در بندر بوشهر و فرستاده کمپانی در دربار فتحعلی شاه به ایران اعزام کرد.
مهدی علی خان در بوشهر از حمایت فعال حاجی محمد خلیل ملک التجار برخوردار بود.
محمد خلیل ظاهراً (9) فرزند یک تاجر قزوینی است که پس از تشرف به مکه با نام "حاجی محمد خلیل" در بندر بوشهر اقامت گزید و بتدریج به یکی از اعاظم تجار بوشهر و ایران بدل شد. او که سالیان مدید با کمپانی هند شرقی در بمبئی معامله داشت،(10) در زمان آقا محمدخان قاجار به "ملکالتجار" ملقب شد.
حاجی محمد خلیل با ساموئل مانستی (11) رابطه نزدیک داشت. (12) این مانستی یهودیالاصل است، مدتی نماینده کمپانی هند شرقی انگلیس در بوشهر بود و بعدها همین سمت را در بندر بصره داشت. (13)
همسر حاجی محمد خلیل ملکالتجار دختر آقا کوچک تاجر شیرازی است و مادرش شهربانو نام داشت. مادر این شهربانو زنی زرتشتی بود بهنام فیروزه. فیروزه پیش از ازدواج با آقا کوچک با یکی از کارکنان انگلیسی کمپانی هند شرقی در بوشهر بهنام داگلاس (14) ظاهراً بطور غیررسمی زندگی میکرد. داگلاس در سال 1761 نماینده کمپانی در بندرعباس بود و همو بود که در این سال پیشنهاد انتقال نمایندگی فوق به بندر بوشهر را مطرح کرد. داگلاس از فیروزه صاحب دختری شد که در انگلستان پرورش یافت و با یکی از رجال انگلستان ازدواج کرد و لیدی بلیک (15) نام گرفت. (16)
مهدی علی خان پس از استقرار در بوشهر بهوسیله چاپارهای حاجی محمد خلیل ملکالتجار نامهای طولانی و مهم برای حاجی ابراهیم خان قوام (صدراعظم) به تهران فرستاد. بهنوشته سِر دنیس رایت،
[مهدی علی خان در این نامه] نقشه خود را شرح داده بودکه چطور ده هزار سرباز ایرانی از افواج مستقر در خراسان به سرکردگی دو شاهزاده افغان [محمود میرزا و برادرش فیروز میرزا] به هرات حمله خواهند کرد... مهدی علی خان سپس شرح داده بود که اگر در این حمله پیروزی نصیب ایرانیان نشود، آنگاه سی تا چهل سرباز ایرانی به کابل یا قندهار هجوم خواهند برد و این دو شهر را برای پادشاه ایران تصرف خواهند کرد... مهدی علی خان در پایان نامه خود نوشت: "مقداری از نوادر انگلستان و هندوستان را که در اینجا به ارزش ده هزار روپیه همراه دارم خدمت جنابعالی میفرستم و امیدوارم که قابل ملاحظه سرکار عالی باشد." (17)
بدینسان، با طراحی و هدایت ریچارد ولزلی، دور جدیدی از تحرکات مشترک محمود میرزای افغان و برخی کانونهای سیاسی ایران علیه زمان شاه افغان آغاز شد.
در 9 ژانویه 1799م./ 3 شعبان 1213ق. مهدی علی خان به دانکن گزارش داد که دو شاهزاده افغان بهمراه هزار سوار یزد را به قصد خراسان ترک کردهاند.
این مرحله اول لشکرکشی آنها به هرات محسوب میشد و مهدی علی خان اطمینان داشت زمان شاه [درانی] قادر نخواهد بود "شعلههای آشوبی" را که برافروخته خواهد شد خاموش کند.
در پی این تهاجم زمان شاه قوای خود را از لاهور عقب کشید. (18) سپس مهدی علی خان راهی تهران شد و در دسامبر 1799م./ رجب 1214 ق. به حضور فتحعلی شاه بار یافت.
سفر مهدی علی خان به دربار تهران مقارن با سفر فرستادگان تیپو سلطان است. تیپو سلطان در تحرک گسترده دیپلماتیک خود علیه نفوذ انگلیسیها در هند، ایران را نیز مد نظر داشت و لذا سفیر خود را بهمراه هدایای فراوان به دربار فتحعلی شاه قاجار فرستاد. اعتمادالسلطنه در ذیل وقایع سال 1214 ق./ 1799م. مینویسد:
هم در این سال... فرستاده تیپو صاحب، پادشاه دکن، با سه زنجیر فیل و چند قفس مرغهای غریب مطبوع و اکلیلی مکلل به جواهر به دارالخلافه باهره آمده، هدایای خود را تقدیم حضور مبارک نموده، مورد تفقدات ملوکانه واقع گردیده، با جوابی لایق و انعامی شایان مراجعت کرد. (19)
باید افزود که نمایندگان تیپو سلطان همزمان با مهدی علی خان از بوشهر راهی تهران شدند و در مسیر خود در شیراز با دسیسه مهدی علی خان و همدستان ایرانیاش مورد اهانت و آزار شدید قرار گرفتند. (20) بیتردید، این دسیسه با کمک خاندان متنفذ قوام شیرازی امکانپذیر شد.
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه علت شکست تیپو سلطان را "نرسیدن امداد فرانسه" ذکر میکند. (21) علت این فاجعه تنها "نرسیدن امداد فرانسه" نیست. دولت قاجار نیز، به عنوان یک دولت مسلمان، متحد بالقوه تیپو سلطان بهشمار میرفت و مهمتر از آن، چنانچه تحرکات محمود میرزا و کانونهای وابسته به کمپانی هند شرقی در ایران در کار نبود، زمان شاه افغان میتوانست به ندای استمداد تیپو سلطان پاسخ مثبت دهد. اگر آرایش نیروهای منطقه بدینگونه میبود بیتردید آغاز سده نوزدهم با اخراج کامل استعمار بریتانیا از شبه قاره هند، و به تبع آن سراسر شرق، رقم میخورد. بدینسان، جایگاه و کارکرد وابستگان الیگارشی مستعمراتی غرب در دربار ایران، بهویژه دو خاندان قوام شیرازی و علم، از آغاز سده نوزدهم اهمیتی شگرف و فوقالعاده مییابد. مهدی بامداد پیامدهای مأموریت مهدی علی خان را چنین بیان داشته است:
خیلی خوب کار کرد و از عهده ماموریت محوله به خوبی برآمد. پس از دادن پول کافی به شاه، صدراعظم و درباریان بیبند و بار این مملکت بدبخت، آنان را راضی کرد که به شاهزاده محمود مساعدت لشکری کرده او را روانه هرات نمایند و ضمناً چهل هزار روپیه هم خرج راه به شاهزادگان افغانی داده آنان را به سمت هرات و افغانستان فرستاد. (22)
مأموریت مهدی علی خان پایان تحرکات ریچارد ولزلی در ایران نیست. اینک با تصرف میسور و قتل تیپو سلطان، دفع کامل خطر زمان شاه افغان مدنظر است. بدینسان، مأموریت مهم کاپیتان جان ملکم در تهران آغاز شد.
سِر جان ملکم(23) (1769-1833) از کارگزاران نامدار کمپانی هند شرقی و از وابستگان و برکشیدگان خاندان ولزلی است. او پسر یک کشاورز تهیدست اسکاتلندی بهنام جرج ملکم است. در 13 سالگی به استخدام ارتش کمپانی هند شرقی درآمد و سال بعد به قلعه سن جرج (مدرس) اعزام شد. در سال 1792 به عنوان مترجم فارسی ارتش نظام حیدرآباد در اشغال شهر سرینگاپاتام شرکت داشت. در سالهای 1795-1797 منشی خصوصی سِر الورد کلارک، (24) فرمانده نظامی مدرس، و سپس به مدت یک سال منشی خصوصی سرلشکر جرج هاریس بود. در سال 1798 در سمت دستیار کارگزار مقیم (رزیدانت) کمپانی در حیدرآباد منصوب شد و در ماجرای آخرین جنگ میسور (1799) در صفوف ارتش نظام حیدرآباد شرکت داشت. پس از سقوط سرینگاپاتام و قتل تیپو سلطان، بهمراه توماس مونرو، مأمور تنظیم و استقرار نظام سلطه کمپانی بر میسور شد. کمی پس از این ماجرا از سوی لرد ریچارد ولزلی به عنوان فرستاده ویژه به ایران اعزام شد.
جان ملکم در سال 1801 به هند بازگشت و به عنوان منشی خصوصی لرد ولزلی منصوب شد. و تا اوایل سال 1803 در این سمت بود. در سال 1802 برای انجام یک مأموریت ویژه به بمبئی رفت و در فوریه 1803 کارگزار مقیم (رزیدانت) کمپانی در میسور شد. در جنگ مهاراته (1803) به عنوان افسر سیاسی در قشون ژنرال آرتور ولزلی حضور داشت و در سالهای بعد به عنوان کارگزار مقیم در دربار مهاراتهها مستقر بود.
در 4 مه 1807م./ 25 صفر 1222ق. قرارداد ایران و فرانسه، معروف به پیمان فینکنشتین، (25) به امضا رسید. بدینسان، فتحعلی شاه قاجار در جبهه ناپلئون قرار گرفت و یک هیئت نظامی فرانسوی، به ریاست سرتیپ کلود ماتیو گاردان، (26) در ایران استقرار یافت. این پیروزی فرانسویها دولت بریتانیا را به هراس انداخت. در نتیجه، در سال 1808 ملکم از سوی لرد مینتو، (27) فرمانفرمای کل هندوستان (1807-1813)، با هدف پایان دادن به نفوذ فرانسویها در منطقه بار دیگر راهی ایران شد. سفر دوم جان ملکم به ایران به پیشنهاد و با حمایت آرتور ولزلی بود. (28) ملکم در این ماموریت ناکام ماند و از بوشهر فراتر نرفت. به علاوه، وی با رقابت سِر هارفورد جونز، (29) فرستاده لندن به دربار قجر، نیز مواجه شد. رقابت جونز و ملکم بازتاب رقابت و ستیز وزارت خارجه بریتانیا و کمپانی هند شرقی بود. (30)
ملکم در سال 1810 بار دیگر به ایران اعزام شد. در سال 1811 کتاب تاریخ سیاسی هند و در سال 1815 تاریخ ایران را نوشت. در این سال نشان عالی "شهسوار فرمانده حمام" (31) و در سال 1816 درجه دکترای دانشگاه آکسفورد به وی اعطا شد. به درجه سرلشکری رسید و فرماندهی جنگهای متعدد با سران متمرد مهاراته را به دست گرفت. او در این سالها حکمران واقعی هند مرکزی بهشمار میرفت.
در این زمان سِر جان ملکم فردی مقتدر و ثروتمند بود که به کمک برادرش، دیوید ملکم، به تجارت شخصی گستردهای، از جمله با ایران، اشتغال داشت. خانواده ارمنی ملکم نماینده تجاری برادران ملکم در بندر بوشهر بودند و شهرت آنان به نام فوق از اینروست. (32) خانواده ارمنی ملکم، بعدها کارگزار خاندان یهودی ساسون نیز بودند. از اعضای این خانواده جیمز هاراطون ملکم (1868-1952) را میشناسیم که به کمک سِر آلبرت (عبدالله) ساسون در انگلستان تحصیل کرد، در آنجا با برخی از رجال سیاسی بریتانیا، بهویژه سِر مارک سایکس،(33) دوست شد و در تکاپوی محافل صهیونیستی نقشی مهم ایفا کرد. (34)
سِر جان ملکم در سال 1822 به انگلستان بازگشت. در سال 1827 به آرزوی دیرین خود رسید و در سمت حکمران بمبئی منصوب شد. تا دسامبر 1830 در این سمت بود. پیش از مرگ مدت کوتاهی (1831-1832) نماینده مجلس عوام بود. ملکم تا پایان عمر نزدیکترین روابط را با آرتور ولزلی (دوک ولینگتون) و سایر اعضای خاندان ولزلی داشت. (35)
برادرزاده سِر جان ملکم (پسر دیوید ملکم) بهنام سِر جرج ملکم (36) (1818-1897) نیز از کارگزاران برجسته نظامی حکومت هند بریتانیا در سده نوزدهم است.
جرج ملکم در بمبئی به دنیا آمد و در سال 1836 به صفوف ارتش بمبئی پیوست. در سالهای 1838-1839 در جنگهای غزنه و کابل شرکت داشت و سپس در بلوچستان و سند و پیشاور خدمت کرد. او در جنگ 1857 علیه ایران نیز حضور داشت. در سال 1877 جرج ملکم در ارتش هند بریتانیا به درجه ژنرالی رسید و شوالیه شد. (37)
کاپیتان جان ملکم در فوریه 1800م./ رمضان 1214ق. در راس هیئت مفصلی وارد بوشهر شد و پس از چهار ماه اقامت در این بندر راهی تهران شد. در این سفر، علاوه بر مأموران انگلیسی، قریب به یکصد نگهبان سواره و پیاده و تعداد زیادی خدمه هندی ملکم را همراهی میکردند. بهنوشته سِر دنیس رایت، "پیش از آن هیچ دولت اروپایی چنین هیئتی به ایران نفرستاده بود." (38) در این مأموریت نیز حاجی محمد خلیل ملکالتجار از مشاوران و راهنمایان اصلی ملکم بود. مهدی بامداد مینویسد:
کارهایی که انگلیسیها در این ایام در ایران انجام میدادند بیشترش به صلاح و صوابدید حاجی محمد خلیل خان ملکالتجار صورت میگرفت. (39)
پس از مأموریت ملکم، دربار ایران به حاجی محمد خلیل ملکالتجار لقب خانی داد و او را به عنوان ایلچی ایران به بمبئی فرستاد. او در 22 مه 1802 میلادی وارد بمبئی شد و مورد استقبال شایان جاناتان دانکن قرار گرفت. محمد خلیل خان 48 روز پس از اقامت در بمبئی در 20 ژوئیه 1802 تصادفاً به قتل رسید. پس از او، دولت ایران محمدنبیخان شیرازی، برادر زن محمد خلیل خان، را به عنوان ایلچی به بمبئی فرستاد. از حاجی محمد خلیل ملکالتجار یک پسر به نام محمد اسماعیل خان بر جای ماند که با خرج کمپانی هند شرقی در اروپا میزیست و در دهه 1280ق. در پاریس درگذشت.
اهداف مأموریت ملکم دو چیز بود: اول، دفع تهدید زمان شاه افغان برای مستملکات کمپانی در هند؛ دوم، قطع رابطه ایران با دولت ناپلئون بناپارت. این اهداف بطور کامل تحقق یافت.
با تمهیدات ملکم و دستیاران ایرانی او، در سال 1800 محمود میرزا بار دیگر به کابل هجوم برد و زمان شاه را برکنار و کور کرد. زمان شاه مدتی بعد به لودیانا، (40) مرکز سرزمین پنجاب، گریخت و تا پایان عمر در آنجا زندانی کمپانی هند شرقی بود. (41) ده سال بعد، ملکم در کتاب معروف خود، تاریخ سیاسی هند، دستاوردهای این مأموریت را چنین بیان میدارد:
در سالهای 1799 و 1800 هندوستان مورد تهدید حمله زمان شاه افغان بود. یکی از تمهیداتی که لرد ولزلی برای دفع این خطر اندیشید، اعزام هیئتی به ایران بود. او قبلا یک فرستاده محلی را به این کشور اعزام داشته که با احترام مورد پذیرش قرار گرفته و در مأموریتش موفق شده بود؛ هرچند ابعاد مأموریت او محدود بود... هیئت اعزامی لرد ولزلی بطور کامل به تمامی اهدافش دست یافت. فرستادگان انگلیس نه تنها پادشاه ایران را ترغیب کردند تا بار دیگر به قندهار حمله کند، و این حمله سبب انصراف زمان شاه از طرح تهاجم به هند شد، بلکه پیمانهای اتحاد سیاسی و تجاری با ایران منعقد نمودند. طبق این پیمانها، ایران بطور کامل فرانسویها را از ایران اخراج کرد و تمامی مزایای این پیوند را نصیب انگلستان ساخت. تردیدی نیست که اگر این اتحاد با همان روح فعال آیندهنگری و نفوذ آغازین تحکیم یابد، نفوذ دولت بریتانیا را در این بخش از جهان تأمین خواهد کرد و بسیاری از خطرات محتمل را دفع خواهد نمود. (42)
در حوادث سرنوشتساز نخستین سالهای سلطنت فتحعلی شاه قاجار، که مقارن با صعود امپراتوری ناپلئون بناپارت و تحولات عظیم قاره اروپاست، بهویژه در ماجرای دسیسههایی که برای دور نگهداشتن ایران از تحولات هند جریان یافت و مهمتر از آن در توطئههایی که با هدایت ریچارد ولزلی و کانونهای سیاسی حامی وی برای دفع تهدید زمان شاه افغان علیه مستملکات کمپانی هند شرقی درگرفت، نقش ابراهیم خان اعتمادالدوله (قوام شیرازی) شایان توجه جدی است.
ابراهیم قوام پسر فردی بهنام حاجی هاشم است که بنیانگذار یکی از متنفذترین خاندانهای حکومتگر ایرانی در دو سده اخیر به شمار میرود. این خاندان در سده نوزدهم "هاشمیه" نامیده میشد و سپس به "قوام شیرازی" شهرت یافت.
علت این انتساب، تبارنامه مجعولی است که خاندان فوق در دوران اقتدار خویش ساختند و نسب خود را به حاجی قوامالدین حسن تمغاچی، وزیر نامدار شاه شیخ ابواسحاق اینجو و ممدوح خواجه حافظ شیرازی، رسانیدند. این انتساب قطعاً مردود است و تردیدی نیست که حاجی هاشم یا پدرش از یهودیان مهاجری بودند که در نیمه اول سده هیجدهم در شیراز مستقر شدند و پس از استقرار در این شهر به اسلام گرویدند. تلاش برای پنهان ساختن اصل یهودی از طریق جعل تبارنامه اقدامی معمول از سوی "یهودیان مخفی" بوده است. (43) توجه کنیم که در زمان آغاز تکاپوی خاندان فوق در ایران، دههها از پیدایش "یهودیت مخفی" پیروان شابتای زوی و ناتان غزهای در عثمانی (دونمهها) میگذشت. و نیز توجه کنیم که دوران تکاپوی حاجی هاشم و پسرانش در شیراز مقارن است با حضور فعال کارگزاران کمپانی هند شرقی بریتانیا در بندرعباس، بصره، بوشهر و شیراز و آغاز دور جدیدی از تکاپوهای آنان در ایران و نیز مقارن است با ماجرای یاکوب فرانک و پیدایش فرقه فرانکیست در شرق اروپا.
تبار یهودی خاندان قوام شیرازی در منابع متعدد ایرانی و خارجی بکرات ذکر شده است. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه مینویسد:
در نسب حاجی ابراهیم خان بن هاشم، معمرین اهل شیراز که مقارن همان زمان بودهاند، سخنانی میگویند و متفقاً در میان آنها چنین معروف است که اینها جدیدان اسلام قزوین بوده، از آنجا مهاجرت کرده به شیراز آمدهاند. (44)
دکتر یاکوب پولاک یهودی، که در دهه 1850 از شیراز دیدن کرده، مینویسد:
در شیراز رویهم رفته وضع یهودیان نظم و نسقی دارد زیرا آنان از حمایت خانواده متنفذ حاجی قوام برخوردارند. جد اعلای حاجی قوام خود یهودی بود. (45)
و حبیب لوی، مورخ مطلع یهودی، مینویسد:
حاجی ابراهیم فرزند حاجی هاشم یا آشر یهودی، و پدر یا جدش به دین اسلام گرویده بود. (46)
در گزارشهای مأموران انگلیسی نیز از یهودی تبار بودن خاندان قوام شیرازی یاد شده است. برای نمونه، کلنل هنری فیلیپ پیکوت، وابسته نظامی سفارت انگلیس در تهران، در گزارش دسامبر 1897 خود درباره خاندانها و رجال ایران، از خاندان قوام شیرازی به عنوان "خاندان هاشمیه" نام میبرد و مینویسد: "نام این خانواده از بنیانگذار آن، حاجی هاشم، گرفته شده که به گفته برخی یهودی جدیدالاسلام بود." (47)
آشر یهودی، یا حاجی هاشم جدیدالاسلام، در شیراز به ثروت فراوان رسید و در اواخر عمر در سمت کدخدای محلات حیدری خانه شیراز منصوب شد.
در میان شش پسر او، ابراهیم برجستهترینشان بود. ابراهیم بتدریج اهمیتی یافت و در جرگه نزدیکان میرزا محمد، کلانتر شیراز، جای گرفت و در سال 1200ق./ 1785م.، در پی وفات میرزا محمد کلانتر، از سوی جعفرخان زند در سمت کلانتر شیراز منصوب شد. (48) در زمان سلطنت لطفعلی خان زند، کار ابراهیم، که اینک حاجی ابراهیم کلانتر خوانده میشد، بالا گرفت تا بدانجا که در غیاب شاه زند در منصب وزارت او جای داشت. سرانجام، در سال 1206ق./ 1791م.، در زمان لشکرکشی لطفعلی خان زند به اصفهان، حاجی ابراهیم کلانتر به کودتا دست زد. او، به تعبیر آقا محمدخان قاجار، "به مدد مشتی بازاری و کاسبکار" شهر شیراز را تصرف کرد (49) و با دسیسههای پیچیده، از جمله خلع سلاح ایلات فارس که مدافع لطفعلی خان زند بودند، نقشی مهم و تعیینکننده در صعود خاندان قجر به سلطنت ایفا نمود. (50)
اقدام ناجوانمردانه حاجی ابراهیم قوام علیه شاه جوان و دلاور زند و نقش او در صعود سلطنت قجر، وی را به یکی از بدنامترین چهرههای تاریخ معاصر ایران و نمادی از خدعه و خیانت بدل ساخته است. برای نمونه، میرزا عبدالکریم شیرازی در ذیل تاریخ گیتیگشا با تندترین تعابیر، چون "حاجی یهودیطینت نمرود طبیعت" از او یاد میکند، او را واجد "شرارت ذاتی و خباثت جبلی" میداند و مینویسد:
عنان اختیار مملکتی که پایتخت دولت و مقر جلالت به اندک غفلتی به دست حرامزاده لولیحسب یهودینسبی میدهند که با ولینعمت خود این گونه رفتار نماید... حاجی ابراهیم شیرازی ولد حاجی هاشم یهودیالاصل جدیدالاسلام که در عهد دولت خاقان گیتیستان، وکیل، در میان امثال و اقران ذلیل و مشغول پاکاری محلهای از محلات حیدریخانه شیراز و در ایام تسلط نواب غفرانمآب بیگلربیگی نظر به صدور بعضی خدمات جزوی کدخدایی کل حیدریخانه به او تفویض یافته... آن یهودیزاده نمک به حرام... دست تصرف آن شهریار رستم حریف را از دامان قلعه شیراز کوتاه، و شیرازه دولت چهل ساله زند را پریشان و تباه ساخته، لوای خودرأیی در عرصه آن مملکت افراخته... (51)
داوری دکتر عبدالحسین نوایی، مورخ معاصر، چنین است:
این اعتمادالدوله همان کسی است که وزیر لطفعلی خان زند بود و خان زند به اعتماد وی از شیراز برای جنگ با آقا محمدخان رفت ولی او به ولینعمت خود خیانت کرد و دروازههای شیراز را بست و لطفعلی خان را راه نداد و مخدوم خویش را آواره کوه و بیابان ساخت. اعتمادالدوله با آقا محمدخان عهد و پیمان بست و شیراز را بدو داد و زن و فرزند و ناموس ولینعمت پیشین خود را به دشمنان خونخوار او سپرد و در برابر این رذالت منصب وزارت یافت... باری، میرزا ابراهیم اعتمادالدوله به رذالت و خیانت صاحب مسند وزارت و عنوان صدارت شد و همه برادران و خویشان را بر سر کار آورد و دست هر یک را به حکومتی بند کرد... میرزا ابراهیم اهل لفت و لیس هم بود و آقا محمدخان تیزهوش و پولپرست هم بویی از این مطلب برده و سخت مراقب او بود و دائم او را میپایید و گاهگاه نیز لفت و لیس او را به رویش میآورد... با این همه آن دو روباه مکار چون میدانستند که دولت هر یک بسته به وجود دیگری است، با هم گرگ آشتی داشتند. هر دو از هم میترسیدند و به یکدیگر هم نیازمند بودند. تا اینکه فتحعلی شاه به سلطنت رسید. وی ضعیفتر و کودنتر از آن بود که بتواند با مرد پخته دغلباز و روزگاردیده خیانتورزیدهای چون میرزا ابراهیم خان برآید. (52)
بهرغم این، گروهی نیز کوشیدهاند خیانت ابراهیم کلانتر به لطفعلی خان را توجیه کنند و عمل وی را "خدمت" جلوه دهند. سِر جان ملکم در تاریخ ایران، بنقل از ابراهیم خان، اقدام او را تلاش برای پایان دادن به ستیز خونین دو خاندان زند و قجر و اعاده اقتدار و امنیت در ایران میداند. مینویسد:
در صحبتهایی که مابین مولف اوراق و حاجی ابراهیم در این باب اتفاق افتاد، همیشه حاجی میگفت که یکی از مقاصد کلی وی از این حرکت استخلاص ملک بود از صدمات جنگهایی که متصل بر سر سلطنت بر پا میشد و هیچ کس هم، به غیر از معدودی سپاهیان دزد و دغل، باک نداشت از اینکه زندی بر تخت باشد یا قجری؛ لکن همه طالب بودند که ایران بزرگ و قوی و آرام باشد. (53)
چنانکه میبینیم، در اینجا برای توجیه صعود آقا محمدخان و خاندان قجر همان نظریهای به کار گرفته میشود که بعدها در پایه توجیه صعود دیکتاتوری پهلوی قرار گرفت.
حبیب لوی، مورخ یهودی، که کتابش سرشار است از دادههای مجعول و بیپایه درباره ظلم و ستم ایرانیان بر یهودیان، برخوردی بسیار جانبدارانه به سود ابراهیم کلانتر دارد و به عکس از لطفعلی خان زند، و نیز از خاندان صفوی و کریمخان زند، چهرهای زشت به دست میدهد. برای نمونه، او مدعی است که "لطفعلی خان در اصفهان به زور پنج دختر یهودی و از شیراز هشت نفر را برای حرمخانه خود برد." (54)
آقا محمدخان قاجار به پاس این اقدام به حاجی ابراهیم کلانتر لقب "خانی" اعطا کرد و وی را در سمت بیگلربیگی فارس منصوب نمود. کمی بعد، در اوایل سال 1209ق./ 1794م. ابراهیم خان به "اعتمادالدوله" ملقب شد و در مسند وزارت بنیانگذار سلطنت قجر جای گرفت. ابراهیم خان اعتمادالدوله به مدت چهار سال تنها وزیر آقا محمدخان قاجار و سپس به مدت چهار سال صدراعظم مقتدر فتحعلی شاه بود. او در تمامی این دوران هشت ساله نفر دوم حکومت ایران بهشمار میرفت و بسیاری از مناصب عالی دولتی را در میان اعضای خانواده و وابستگان خود تقسیم نمود. (55)
بدینسان، در سالهای سرنوشتساز صعود و اقتدار ناپلئون بناپارت در غرب و ستیز تیپو سلطان و زمان شاه افغان با استعمار بریتانیا در شرق، زمام امور دولت ایران درواقع به دست ابراهیم خان اعتمادالدوله و سایر اعضای خاندان قوام شیرازی بود. معهذا، پس از پایان مأموریت مهدیعلی خان و کاپیتان جان ملکم در ایران، بناگاه ابراهیم خان اعتمادالدوله مورد غضب فتحعلی شاه قاجار قرار گرفت و در اول ذیحجه 1215ق./ 15 آوریل 1801م. به دستور شاه قلع و قمع این خانواده آغاز شد. ابراهیم خان را کور کرده، زبانش را بریدند و بهمراه خانوادهاش به قزوین و سپس طالقان تبعید نمودند و در آنجا به قتل رسانیدند. بسیاری از بستگان او نیز چنین سرنوشتی یافتند.
افول خاندان قوام شیرازی موقت بود. یک دهه بعد، در سال 1226ق./ 1811م.، درست در زمانی که روابط ایران و بریتانیا بهبود یافت و هیئت فرانسوی ایران را ترک گفت، فتحعلی شاه بار دیگر آنان را مورد التفات قرار داد و بازماندگان حاجی ابراهیم خان را در مناصب عالی حکومتی گمارد. از جمله، میرزا علی اکبرخان (1203-1282ق.)، پسر چهارم ابراهیم خان، در این سال بیگلربیگی فارس شد. او در سال 1245ق. به قوامالملک ملقب شد و از آن پس این لقب در خاندان فوق موروثی گردید. قوامالملک اول در پنج سال پایانی عمر خود نایبالتولیه آستان قدس رضوی (مشهد) بود. (56)
خاندان قوام شیرازی در تمامی دوران پسین، تا انقلاب اسلامی (1357ش.)، از مقتدرترین و ثروتمندترین خاندانهای حکومتگر ایران بودند. پایگاه اقتدار آنان در شهر شیراز بود و املاک پهناوری را در سراسر فارس و سایر نقاط ایران در تملک داشتند. ریاست آنان بر ایلات خمسه فارس (عرب، باصری، بهارلو، اینالو و نفر)، که از زمان علی محمدخان قوامالملک، پسر قوامالملک اول، در رقابت با ایل بزرگ قشقایی پدید شد (1278ق./ 1861م.)، (57) به ایشان قدرت نظامی و سیاسی فراوانی بخشید که در زمان جنگ اول جهانی از آن به سود استعمار بریتانیا بهره بردند. پنجمین و آخرین فرد از این خاندان که به قوامالملک ملقب شد ابراهیم قوام (1268-1348ش.) است که از متنفذترین شخصیتهای دوران پهلوی به شمار میرفت. او پدر زن امیر اسدالله علم است. (58)
نقش ابراهیم خان اعتمادالدوله (قوام شیرازی) در تحولات هشت ساله دوران وزارتش و بهویژه پیوند او با تکاپوهای الیگارشی یهودی و کمپانی هند شرقی بریتانیا در ایران و منطقه تاکنون مورد پژوهش قرار نگرفته است. در منابع فارسی که با ادعای افشای کارگزاران استعمار بریتانیا در ایران در دوران پهلوی منتشر شده نقش این خاندان یا کاملا مسکوت مانده یا تلاش شده تا از ابراهیم خان اعتمادالدوله و اخلاف او چهرهای مثبت ارائه شود. برای نمونه، اسماعیل رایین بطور کامل درباره خاندان قوام شیرازی سکوت کرده و این در حالی است که کتاب او درباره "حقوقبگیران انگلیس در ایران" با زندگینامه میرزا ابوالحسن خان شیرازی (ایلچی)، خواهرزاده و داماد ابراهیم خان اعتمادالدوله، آغاز میشود (59) به دلیل اشتهار کامل این خاندان به پیوندهای مرموز خارجی، بهویژه با استعمار بریتانیا، این شیوه برخورد کاملا عجیب و غیرعادی جلوه میکند. عجیبترین برخورد را از سوی محمود محمود مییابیم؛ مورخی که به مواضع تند ضد انگلیسی شهرت فراوان دارد.
محمود محمود ابراهیم خان اعتمادالدوله را "خدمتگزار ایران" و نخستین قربانی سیاست استعماری انگلیس در ایران معرفی میکند. او مدعی است که گویا ابراهیم خان مانع تحقق پیشنهادهای مهدی علی خان دال بر تهاجم نظامی ایران به افغانستان شد و به این دلیل مخلوع و مقتول شد. محمود سپس ستایشنامهای غرّا در دفاع از خاندان قوام شیرازی به دست میدهد و از ابراهیم خان و اخلاف او به نیکی تمام یاد میکند. محمود حتی مدعی است که پیمان منعقده میان جان ملکم و ابراهیم قوام "اولین و آخرین عهدنامهای" است که در آن حقی از ایران سلب نشده است. (60)
سوء شهرت و پیوندهای مرموز خاندان قوام شیرازی نکتهای نیست که بر مورخی چون محمود پنهان باشد و بنابراین دفاع بیمبنای او از ابراهیم خان و خاندانش را باید در تناقض کامل با مواضع ضد انگلیسی او دانست. به راستی، چرا مورخی که امروزه از سوی برخی نویسندگان از اشاعهدهندگان اصلی "انگلوفوبیا" (ترس از انگلیس) و "نظریه توطئه" در تاریخنگاری معاصر ایران تلقی میشود، باید در مورد خاندانی شناختهشده و بدنام چون قوام شیرازی چنین داوری به دست دهد؟!
پیشتر، در شرح ماجرای مأموریتهای مهدی علی خان و سِر جان ملکم، عملکرد ابراهیم خان اعتمادالدوله را به سود استعمار بریتانیا شرح دادهایم. باید بیفزاییم که از سالها پیش از ورود فرستادگان لرد ولزلی به ایران سیاست خارجی ابراهیم قوام آشکارا به سود الیگارشی مستعمراتی بریتانیا بود. اعتمادالسلطنه شرح میدهد که در زمان قتل آقا محمدخان و پیش از آنکه برادرزادهاش باباخان (فتحعلی شاه) در مسند سلطنت جای گیرد، سفیر فرانسه به ایران آمد و خواستار اتحاد با دولت ایران علیه روسیه شد. (در این زمان روسیه متحد انگلستان علیه فرانسه بهشمار میرفت.) "حاجی ابراهیم خان صدراعظم جواب سرسری و عامیانه به سفیر فرانسه داده و او را بازگردانید." اعتمادالسلطنه این حادثه را به حساب بیاطلاعی ابراهیم خان اعتمادالدوله از "پلتیک خارجه" میگذارد. (61) به گمان ما چنین نیست. این برخورد منفی ابراهیم خان به درخواست دولت فرانسه اقدامی آگاهانه و سنجیده و جزیی از سیاستی بود که بعدها از طریق انعقاد پیمانهای نظامی و سیاسی با کمپانی هند شرقی پی گرفته شد و ایران را در دایره متحدین بریتانیا جای داد.
ابراهیم خان صدراعظم در تحقق موفقیتآمیز مأموریت ملکم نقش تعیینکننده داشت و پیوند او با هیئت اعزامی ولزلی تا بدانجا بود که آنان را در خانه خود جای داد. نخستین پیمانهای سیاسی و تجاری جان ملکم و دولت ایران (شعبان 1215ق./ ژانویه 1801م.) به امضای ابراهیم خان است. بررسی مفاد این پیمانها بطلان ادعای محمود را به ثبوت میرساند. طبق ماده دوم پیمان ملکم- قوام، دولت ایران متعهد میشود که "هرگاه جماعت افغان اراده هندوستان کنند... بر ایشان لشکر کشد." و طبق ماده پنجم، دولت ایران متعهد میشود که "اهل فرانسه را نگذارد که در سرحدات ایران از دریا و خشکی محل توقف ساخته، بار اقامت اندازند." (62) اینگونه تعهدات قطعاً به سود مردم ایران و منطقه نبود.
ادعای محمود درباره علل مغضوبیت و قتل ابراهیم خان نیز بیپایه و نپذیرفتنی است. اعتمادالسلطنه علت مغضوبیت و قتل ابراهیم قوام را "شرارت و افساد" و ستم بیش از حد او و اعضای خانوادهاش بر مردم گزارش میکند و این را ناشی از فشار مردم و رجال ایران بر دربار قجر میداند. این فشار چنان شدید بود که اگر فتحعلی شاه در برابر آن تمکین نمیکرد اساس سلطنت قجر بر باد میرفت.
[این فشارها تداوم یافت تا سرانجام،] چند نوشته به حضور حضرت خاقان مغفور آوردند و توضیح کردند که حاجی ابراهیم خان با جماعتی بزرگ معاهده کرده، عزم خیانت و قصد جنایت نموده است. تا آنکه خاقان مغفور دیدند اگر بیش از این در حمایت و رعایت این وزیر استبداد رأی به خرج دهند، هر آینه جان جهانپناهی و ملک پادشاهی در سر این کار زوال خواهد پذیرفت. (63)
با دفع خطر تیپو سلطان و زمان شاه افغان، ریچارد و آرتور ولزلی تهاجمی گسترده را برای گسترش مستملکات کمپانی هند شرقی در شبه قاره هند آغاز کردند. آتور ولزلی به پاس خدماتش در آوریل 1802 به درجه سرلشکری رسید. اینک مهاراتهها نیروهایی آشوبگر و مخل امنیت منطقه تلقی میشدند و ضرورت داشت سلطه مستقیم کمپانی بر آنها تأمین شود. تهاجم به آنان به فرماندهی سرلشکر ولزلی آغاز شد و در دسامبر 1803 به شکست مهاراتهها و تحمیل پیمانهای تحتالحمایگی بر ایشان انجامید. به این دلیل نشان "شهسوار فرمانده حمام"(64) به آرتور ولزلی اعطا شد و مجلس عوام از او تشکر کرد. در سال 1805 مأموریت ریچارد و آرتور ولزلی در هند به پایان رسید و آنان به انگلستان بازگشتند.
پس از بازگشت ریچارد ولزلی به لندن، هیئت مدیره کمپانی هند شرقی به پاس خدماتش در هند به وی مبلغ 20 هزار پوند استرلینگ پاداش نقدی اعطا کرد و مجسمهاش را در لندن و کلکته برافراشت. او در سال 1809، در زمان جنگ فرانسه و انگلستان در شبه جزیره ایبری، به عنوان سفیر فوقالعاده به اسپانیا اعزام شد و این در زمانی است که برادرش، آرتور، فرماندهی نیروهای انگلیس را در منطقه فوق به دست داشت. کمی بعد، در همین سال، "به خواهش جرج سوم" (تعبیر جرج امرسون) وزیر امور خارجه بریتانیا شد و تا سال 1812 در این سمت بود. سپس، مدتی نایبالحکومه ایرلند بود. ولزلی تا زمان مرگ از متنفذترین رجال سیاسی بریتانیا به شمار میرفت و مقامی چنان بلند داشت که رجال انگلیس او را "پروکنسول کبیر" (65) میخواندند. مکاتبات و یادداشتهای لرد ولزلی در سالهای 1836-1837 به چاپ رسیده است. (66)
سرلشکر سِر آرتور ولزلی پس از بازگشت از هند مدتی نماینده مجلس عوام و دبیر امور ایرلند بود و سپس در آوریل 1809 برای مقابله با ارتش فرانسه به شبه جزیره ایبری اعزام شد. او در اواخر این سال به علت پیروزی بر فرانسویها "ویسکونت ولینگتون" (67) و "بارون دورو" (68) لقب گرفت و در سال 1812 به "ارل ولینگتون" و "مارکیز ولینگتون" و در سال 1814 به "مارکیز دورو" و "دوک ولینگتون" ملقب شد.
او در ژوئن 1815 در رأس قوای انگلیس در جنگ واترلو شرکت کرد و بهمراه ژنرال بلوخر (69) آلمانی ناپلئون را شکست داد. ژنرال ولزلی در 7 ژوئیه وارد پاریس شد و لویی هیجدهم، از خاندان بوربن، را بر تخت سلطنت نشاند. او به پاس این پیروزی از سوی ویلیام اول، پادشاه هلند، "شاهزاده واترلو" (70) لقب گرفت و به درجه فیلدمارشالی رسید. آرتور ولزلی در رأس ارتش یک میلیون نفره متفقین تا سال 1818 در پاریس حضور داشت و در این دوران فرمانروای واقعی بخش مهمی از قاره اروپا به شمار میرفت. دولت انگلستان به پاس خدمات ولزلی به او مبلغ 500 هزار پوند استرلینگ (معادل 5/12 میلیون پوند امروز) پاداش نقدی اعطا کرد و مجلس عوام نیز با اختصاص مبلغ 200 هزار پوند املاک پهناوری در منطقه هامپشایر برایش خرید.
ولینگتون در دوران سی و هفت ساله پسین به عنوان یکی از رهبران اصلی "حزب توری" (محافظهکار) از متنفذترین چهرههای سیاست بریتانیا بود. در ژانویه 1819 در سمت رئیس کل تدارکات نظامی بریتانیا (71) منصوب شد و در این مقام تا آوریل 1827 عضو کابینه بود. پس از نه ماه کنارهگیری از هیئت دولت، به عنوان نخستوزیر بریتانیا منصوب شد و تا نوامبر 1830 در این سمت بود. در سال 1834 رئیس دانشگاه آکسفورد شد و در همین سال مدت کوتاهی در دولت رابرت پیل در سمت وزیر امور خارجه جای گرفت. ولینگتون در دوران کهولت قهرمان انگلیسیها به شمار میرفت و به "دوک پولادین" (72) شهرت داشت. (73) مجموعه مکاتبات ولینگتون در 34 جلد طی سالهای 1834-1880 به چاپ رسیده است. (74)
خاندان ولزلی، چون خاندان پیت، شالودههای ثروت انبوه خود را در شبه قاره هند پی ریخت. پیش از اعزام ریچارد و آرتور ولزلی به هند، آنان در مقایسه با اشراف انگلستان تمول چندانی نداشتند. ریچارد الدینگتون، (75) در شرح زندگانی آرتور ولزلی مینویسد زمانی که وی به ارتش پیوست، مخارج تحصیل و زندگیاش را برادر بزرگش، ریچارد، تأمین میکرد که رئیس خانواده محسوب میشد. آرتور ولزلی در اوایل سالهای 1790 عاشق کاترین پاکنهام (76) شد ولی لرد لانگفورد، (77) برادر کاترین، به این وصلت رضا نداد "زیرا ولزلی فقیر بود." تنها پس از بازگشت از هند بود که ولزلی توانست با کاترین پاکنهام ازدواج کند. الدینگتون میافزاید آرتور ولزلی زندگی زناشویی منزهی نداشت و پس از ازدواج با زنان فراوانی سر و سر داشت و به این دلیل در محافل اشرافی لندن به "بیو" (78) (زنباره) مشهور بود. (79)
خاندان ولزلی در صحنه سیاست انگلستان از مدافعین تجارت برده بودند. زمانیکه در سال 1833، در پی اوجگیری موج مخالفت با تجارت برده، قانون ممنوعیت تجارت برده در هند در مجلس لردهای انگلیس مطرح شد، آرتور ولزلی به مخالفت با آن برخاست و به این بهانه که "مسلمانان به داشتن برده عادت دارند" خواستار تعدیل آن شد. او گفت:
من میدانم که در کلبه هر سرباز مسلمان ارتش هند یک برده زن وجود دارد که در همه ماموریتها با اوست و من به عالیجناب پیشنهاد میکنم که اگر خواستار حفظ حاکمیت خود بر هند هستید این قانون را ملایمتر کنید.
نظر ولینگتون پذیرفته شد و در قانون فوق اصلاحاتی صورت گرفت. (80)
بیشک ریچارد ولزلی در دوران ماجراجوییهای نظامیاش در هند از حمایت همهجانبه الیگارشی یهودی مستقر در منطقه برخوردار بود. نقش فعال خاندان یهودیتبار قوام شیرازی به سود تکاپوهای ولزلی در ایران بیانگر این پیوند است. توجه کنیم که در جریان مغضوبیت خاندان فوق در ایران و قتل ابراهیم خان قوام، میرزا ابوالحسن شیرازی، خواهرزاده و داماد او که در این زمان حاکم شوشتر بود، به هند پناه برد و به مدت چهار سال در این سرزمین زندگی مرفهی داشت. این سفر مصادف با چهار ساله پایانی حکومت ولزلی در هند است. مندرجات سفرنامه ابوالحسن شیرازی نیز بیانگر پیوند نزدیک او با خاندان ولزلی در دوران سفارتش در لندن (1809-1810) است.
ریچارد ولزلی، که در این زمان وزیر امور خارجه بود، تمامی تلاش خود را برای افزایش وزن و اعتبار سیاسی ابوالحسن در ایران به کار برد و در پایان مأموریت او طی نامهای به میرزا شفیع مازندرانی، صدراعظم ایران، "از خردمندی شاه در انتصاب فردی چنین شایسته" تشکر کرد. (81) تعلق ولزلی به ابوالحسن شیرازی قطعاً تصادفی نیست و مسبوق به پیشینه پیوندهای عمیق الیگارشی مستعمراتی بریتانیا با "یهودیان مخفی" مستقر در ایران بهویژه خاندان قوام شیرازی است.
میهماندار و راهنمای میرزا ابوالحسن شیرازی (ایلچی) در این سفر سِر گور اوزلی (82) (1770-1844) بود.
اوزلی از فعالین نامدار مستعمراتی بریتانیاست. او در سال 1788 به عنوان تاجر به هند رفت و به خدمت سعادت علی خان، نواب اود، درآمد. در سال 1805 به انگلستان بازگشت و در سال 1808 "بارونت" شد. (83)
اوزلی، که خود از گردانندگان لژهای ماسونی انگلیس بود، در جریان اقامت 9 ماهه ابوالحسن خان ایلچی در لندن، او را به عضویت فراماسونری درآورد (15 ژوئن 1810)؛ و به ابوالحسن خان مقام شامخ "استاد اعظم پیشین" (84) گراندلژ انگلستان و "استاد اعظم منطقهای" ایران (85) اعطا شد. (86)
میرزا ابوالحسن ایلچی، که در مدت اقامت در لندن دو بار در خانه گلداسمیدها میهمان بود، در سفرنامهاش شرحی مبسوط از کاخ باشکوه گلداسمید به دست داده است. (87) در پایان این سفر، هیئت مدیره کمپانی هند شرقی مقرری ماهیانه یکهزار پوند استرلینگ برای میرزا ابوالحسن شیرازی تعیین کرد که به مدت 35 سال، تا زمان مرگ وی، پرداخت میشد. (88) در بازگشت به ایران نیز فتحعلی شاه او را مورد تفقد قرار داد و به وی لقب "خانی" اعطا کرد. (89)
در 5 مه 1811 اوزلی به عنوان فرستاده فوقالعاده و وزیر مختار دربار بریتانیا در ایران بهمراه ابوالحسن شیرازی وارد بندر بوشهر شد و در 11 نوامبر به حضور فتحعلی شاه در تهران رسید. او کمی بعد پیمان مارس 1812م./ صفر 1227ق. ایران و انگلیس را منعقد نمود. اوزلی، بهمراه ابوالحسن خان، در جنگهای ایران و روسیه نقشی فعال و مرموز ایفا نمود و معاهده گلستان (12 اکتبر 1813م./ 29 شوال 1228ق.) با میانجیگری او میان دو دولت ایران و روسیه منعقد شد. طرف ایرانی امضاء کننده این پیمان میرزا ابوالحسن خان شیرازی بود. تکاپوی اوزلی در این ماجرا به شکلی آشکار به سود روسیه (متحد انگلستان در جنگهای ناپلئونی) بود و به این دلیل در مسیر بازگشت به لندن (اوت 1814) آلکساندر اول، تزار روسیه، او را مورد التفات قرار داد. (90) سِر دنیس رایت مینویسد:
عهدنامه گلستان... برای ایرانیان ضربه سختی بود و آنان مجبور شدند تمام قلمرو خود را در شمال رود ارس از دست دهند و از آن پس این رودخانه به صورت خط مرزی شمال باختری ایران باقی ماند. ایرانیان اوزلی را به خاطر این تحقیر سرزنش کردهاند و اشتیاق او را در برقراری صلح ناشی از ترجیح دادن منافع بریتانیا به منافع ایران دانستهاند. (91)
مهدی بامداد مینویسد:
میرزا ابوالحسن خان در 25 جمادیالثانیه سال 1229 قمری برای تغییراتی در عهدنامه گلستان و تجدیدنظر در مواد آن... با تحف و هدایای بسیار به سفارت فوقالعاده مأمور دربار روسیه شد. چون سِر گور اوزلی کارهایی که مأمور و موظف بود که باید در ایران انجام بدهد، به خوبی برای دولت متبوع خود انجام داد و کارها تمام شده بود، به انگلستان احضار شد. او هم دو ماه پیش از حرکت میرزا ابوالحسن خان به پطرزبورگ رفت و از آنجا به لندن رهسپار گردید. میرزا ابوالحسن خان هم، بدون گرفتن کمترین نتیجهای از مسافرت خویش، پس از سه سال و کسری اقامت در سنپطرزبورگ دست از پا درازتر به تهران بازگشت و مانند همیشه سر ایران کلاه گذاشته شد و معاهده گلستان بدون کمترین جرح و تعدیل و تجدیدنظری در مواد آن به قوت خود باقی ماند. (92)
اوزلی در سال 1820 عضو شورای خصوصی مشاورین پادشاه انگلیس شد. او از شرقشناسان بنام انگلیس و از بنیانگذاران "انجمن آسیایی سلطنتی" (93) است. (94)
ابوالحسن خان بار دیگر در سالهای 1234-1235ق./ 1819-1820م. به عنوان سفیر فتحعلی شاه در انگلستان بود و سپس در سال 1239ق./ 1823م. وزیر امور خارجه ایران شد و تا زمان مرگ فتحعلی شاه (1250ق./ 1834م.) در این سمت بود. در این دوران جنگ دوم ایران و روسیه رخ داد و بهرغم رشادتهای عباس میرزا نایبالسلطنه به معاهده ننگین ترکمنچای (5 شعبان 1243ق./ 22 فوریه 1828م.) انجامید. قتل آلکساندر گریبایدوف، (95) شاعر و نمایشنامهنویس نامدار روسیه و وزیر مختار این کشور در ایران (3 شعبان 1244ق./ 30 ژانویه 1829م.)، نیز در زمان وزارت ابوالحسن خان شیرازی رخ داد.
ابوالحسن خان شیرازی، چون حاجی میرزا آقاسی ایروانی، از مخالفان سرسخت میرزا ابوالقاسم خان قائممقام فراهانی، وزیر عباس میرزا نایبالسلطنه و اولین صدراعظم محمدشاه قاجار، بود و در زمان صدارت قائممقام از صحنه قدرت برکنار شد. در این دوران، او از اعضای گروه توطئهگری بود که به دسیسه علیه قائممقام اشتغال داشتند. (96)
پس از قتل قائممقام (30 صفر 1251ق./ 26 ژوئن 1835م.)، ابوالحسن خان شیرازی بار دیگر به قدرت رسید و در سال 1254ق./ 1838م.، در زمان صدارت حاجی میرزا آقاسی، برای دومین بار وزیر امور خارجه ایران شد. او تا زمان مرگ (1262ق./ 1845م.) در این سمت بود.
از سفرنامه لندن میرزا ابوالحسن خان شیرازی نسخهای در کتابخانه مجلس شورای اسلامی و نسخه دیگر در "کتابخانه بریتانیا" موجود است. متن چاپ شده این سفرنامه بر مبنای نسخه کتابخانه مجلس است. بهنوشته حسن جوادی، محقق ایرانی ساکن آمریکا، نسخه سومی نیز از این سفرنامه موجود است که مفصلتر از دو نسخه فوق است و در اختیار اعقاب ابوالحسن خان شیرازی (ساکن تهران) میباشد. (97)
خاندان ولزلی تنها به تاریخ سده نوزدهم تعلق ندارد؛ همچون بسیاری از خاندانهای عضو الیگارشی غارتگر سه چهار سده گذشته یک پدیده زنده و بالفعل جهان امروزین است. ولزلیها در پایان سده بیستم همچنان حضور دارند و چون گذشته در پیوند استوار با زرسالاران یهودی از اعضای الیگارشی جهانوطن معاصر بهشمار میروند.
امروزه، نواده ولینگتون، که او نیز آرتور ولزلی (متولد 1915) نام دارد هشتمین دوک ولینگتون است. (98)
آرتور ولزلی کنونی، فارغالتحصیل آکسفورد، در دوران جنگ جهانی دوم در صفوف ارتش بریتانیا در خاورمیانه حضور داشت و پس از یک دوران خدمت در سمتهای مهم نظامی، از سال 1967 عضو هیئت مدیره یکی از کمپانیهای وابسته به مجتمع "مسی فرگوسن" (99) شد و تا سال 1989 در این سمت بود. وی در سالهای 1973-1984 در هیئت مدیره کمپانی مادر این مجتمع (100) نیز عضویت داشت. او در سالهای 1983-1989 نایب رئیس "انجمن جانورشناسی لندن" بود. (101)
پسر دوک ولینگتون فعلی، که او نیز آرتور ولزلی (متولد 1945) نام دارد، هم اکنون "مارکیز دورو" خوانده میشود (102) و پس از مرگ پدر دوک ولینگتون نهم خواهد بود. لرد دورو 53 ساله تحصیلات خود را در کریست کالج آکسفورد به پایان برد و در شبکه موسسات متعلق به زرسالاری جهانی به کار پرداخت. (103) از جمله، در سالهای 1977-1980 عضو هیئت مدیره "کمپانی راهآهن شیلی- بولیوی" (104) بود.
لرد دورو هماکنون عضو هیئت مدیره کمپانیهای "ترانس آتلانتیک هولدینگز" (105) (از 1983)، "گلوبال اَسِت منیجمنت ورلدواید" (106) (از 1984)، کمپانی بیمه عمر "سان" (107) وابسته به مجتمع "سان" روچیلدها (از 1988) و "روتمن اینترنشنال" (108) (از 1990) است. او از سال 1991 ریاست کمپانی "دانهیل هولدینگز"(109) را به دست دارد که از کمپانیهای وابسته به مجتمع مُعظَم تولید سیگار روتمن- دانهیل است. وی در سالهای 1979-1984 نماینده مجلس عوام بریتانیا بود.
لرد دورو در سال 1977 با پرنسس آنتونیا فن پروسن، (110) دختر پرنس فردریک (از خاندان هوهنزولرن)، ازدواج کرد و در سال بعد (31 ژانویه 1978) از این دو پسری متولد شد که وی نیز آرتور ولزلی(111) نام دارد. این پسر 21 ساله هماکنون دارای یکی از عالیترین عناوین اشرافی است و "ارل مورنینگتون" خوانده میشود. (112) او قاعدتاً هماکنون در حال تحصیل در آکسفورد یا کمبریج است؛ زمانی دوک ولینگتون دهم خواهد شد و، اگر همچون گذشته حکمرانی پلوتوکراسی جهانی بر دنیای معاصر تداوم یابد، در رأس مجموعهای از کمپانیهای مُعظَم وابسته به آن جای خواهد داشت.
و سرانجام، نواده هنری ولزلی، پنجمین و کوچکترین پسر گارت ولزلی، نیز امروزه با نام لرد کاولی هفتم حضور دارد و نام نیایش، گارت، را بر خود دارد. گارت گراهام ولزلی، (113) یا لرد کاولی هفتم (متولد 1934)، یک آمریکایی تمام عیار است. او فارغالتحصیل دانشگاههای کالیفرنیا و هاروارد است و همسری از اهالی نوادا برگزیده است. لرد کاولی در رأس گروهی از کمپانیهای "آمریکایی" وابسته به مجتمع مالی "بانک آمریکا" (114) جای دارد. (115)
پینوشتها:
1. ابوالقاسم طاهری، تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس، تهران: انتشارات انجمن آثار ملی، 1356، ج 2، ص 63.
2. Sir John William Kaye
سِر جان ویلیام کای (1814-1876) پسر چارلز کای، از کارمندان بانک انگلستان، بود. از سال 1832 به استخدام ارتش بنگال درآمد. در سال 1841 از خدمت نظامی کناره گرفت و به فعالیتهای فرهنگی روی آورد. در سال 1844 مجله Calcutta Review را تأسیس کرد. در سال 1845 به انگلستان بازگشت و از سال 1846 به کار در بخش امور غیرنظامی (Home Civil Service) کمپانی هند شرقی پرداخت. در سال 1858 با بازنشستگی جان استوارت میل به جای او دبیر دپارتمان امور سیاسی و مخفی [اطلاعاتی] وزارت امور هندوستان شد. او مولف آثار متعددی است چون تاریخ جنگ افغانستان (1851)، حکومت کمپانی هند شرقی (1853)، زندگی و مکاتبات لرد متکالف (1854)، زندگینامه سِر جان ملکم (1856)، مسیحیت در هند (1859)، تاریخ جنگ سپوی در هند [انقلاب 1857 هند] (1857-1876)، زندگی افسران در هند (1867) و غیره. جان کای عضو انجمن سلطنتی بود و در سال 1871 نشان عالی "شهسوار فرمانده ستاره هند" (KCSI) به وی اعطا شد. (Buckland, ibid, p. 230)
3. ابوالقاسم طاهری، تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس، تهران: انتشارات انجمن آثار ملی، 1356، ج 2، ص 63.
4. Charles, First Marquess Cornwallis
5. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، تهران: دنیای کتاب، 1367، ج 3، صص 1444-1445، 1448، 1453.
6. Jonathan Duncan
7. در جلد چهارم، در بررسی تاریخ الیگارشی پارسی در بمبئی، با جاناتان دانکن بیشتر آشنا خواهیم شد.
8. دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسیها، ترجمه کریم امامی، تهران: نشر نو، 1368، ص 39.
9. مینویسیم "ظاهراً" زیرا به اصل و نسب ادعایی اینگونه مهاجرین در دوران تاریخی فوق هیچ اعتمادی نیست. درباره یک "مهاجر قزوینی" دیگر یعنی آشر یهودی، نیای خاندان قوام شیرازی، سخن خواهیم گفت. در مجلدات بعدی با سرگذشت خاندان نواب نیز آشنا خواهیم شد. آنان در همین دوران تاریخی از هند به شیراز کوچیدند، به یکی از متنفذترین پایگاههای "بومی" الیگارشی زرسالار غرب بدل شدند و نقشی برجسته در تحولات سیاسی ایران ایفا نمودند.
10. همان مأخذ، ص 44.
11. Samuel Manesty
12. مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران: زوار، 1357، ج 5، ص 241.
13. همان مأخذ، ص 267؛ رایت، همان مأخذ، صص 62، 75.
14. Douglas
15. Lady Blake
16. عبدالحسین نوایی، ایران و جهان، تهران: هما، 1369، ج 2، صص 69-70؛ حسین محبوبی اردکانی، "داستان نخستین سفر فتحعلی شاه"، یغما، سال هیجدهم، شماره اول، فروردین 1344، ص 28؛ جان ر. پری، کریمخان زند: تاریخ ایران بین سالهای 1747-1779، ترجمه علی محمد ساکی، تهران: فراز، 1365، صص 224، 364.
17. رایت، همان مأخذ، صص 44-45.
18. همان مأخذ، ص 47.
19. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، تهران: دنیای کتاب، 1367، ج 3، ص 1454.
20. بنگرید به: رایت، همان مأخذ، صص 50-51.
21. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، تهران: دنیای کتاب، 1367، ج 3، ص 1455.
22. مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران: زوار، 1357، ج 5، صص 242-243.
23. Sir John Malcolm
24. Sir Alured Clarke
25. Finkenstein
26. Claude Matieu Comte de Gardanne
27. Sir Gilbert John Eliot, First Earl of Minto
28. Yapp, ibid, p. 43.
29. Sir Harford Jones
30. بنگرید به: دنیس رایت، انگلیسیان در ایران، ترجمه غلامحسین صدری افشار، تهران: دنیا، 1357، صص 13-16.
31. Knight Commander of the Bath (KCB)
32. Stephen Ray Grummon, "The Rise and Fall of the Arab Shaykhdom of Bushire, 1750-1850", [S. L.] The John Hopkins University, p. 53.
33. Sir Mark Sykes
34. درباره جیمز هاراطون ملکم و تکاپوهای او بنگرید به: دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسیها، صص 282-284.
35. بنگرید به: زندگینامه رسمی دو جلدی و مفصل سِر جان ملکم اثر سٍر جان ویلیام کای:
1. John William Kaye, The Life and Correspondence of Major-General Sir John Malcolm, GCB, London: Smith, Elder and Co., 1856, 2 vols.
36. Sir George Malcolm
37. Buckland, ibid, pp. 270-271.
38. رایت، انگلیسیان در ایران، ص 12.
هیئت ملکم در مسیر خود به تهران از خرابههای تختجمشید دیدن کرد. جالب است بدانیم که اعضای هیئت، از جمله ملکم، نام و مشخصات خود را بر سنگ دروازه ورودی تختجمشید (معروف به "دروازه همه کشورها") حک کردهاند. (مشاهدات شخصی نگارنده)
39. بامداد، همان مأخذ، ص 241.
40. Ludiana
41. ibid, p. 465.
42. John Malcolm, The Political History of India, 1784 to 1823, New Delhi: Associated Publishing House, 1970, vol. 1, pp. 151-152.
43. در مجلدات بعدی درباره اقدامی مشابه از سوی خاندان یهودیتبار فروغی توضیح خواهیم داد.
44. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، تهران: چاپ دوم، روزبهان، 1357، ص 18.
45. یاکوب ادوارد پولاک، سفرنامه پولاک، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران: خوارزمی، چاپ دوم، 1368، ص 29.
46. حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، تهران: کتابفروشی بروخیم، 1339، ج 3، ص 496.
47. H. Picot, "Persia: Biographical Notices of Members of the Royal Family, Notables, Merchants and the Clergy", December, 1897, p. 76.
48. حسن حسینی فسایی، فارسنامه ناصری، تهران: امیرکبیر، 1367، ج 1، ص 634.
49. همان مأخذ، ص 654.
50. بنگرید به: فسایی، همان مأخذ، صص 645-654.
51. میرزا محمدصادق موسوی نامی اصفهانی، تاریخ گیتیگشا، تهران: اقبال، چاپ چهارم، 1368، صص 339-343.
52. نوایی، همان مأخذ، صص 185-186.
53. سِر جان ملکم، تاریخ ایران، [ترجمه میرزا اسماعیل حیرت، بمبئی: 1886م.] تهران: کتابفروشی سعدی، بی تا، ص 303.
54. حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، تهران: کتابفروشی بروخیم، 1339، ج 3، ص 496.
55. Picot, ibid, p. 77.
56. حسن حسینی فسایی، فارسنامه ناصری، تهران: امیرکبیر، 1367، ج 1، صص 962-964.
57. همان مأخذ، ص 967.
58. درباره اعضای خاندان قوام شیرازی بنگرید به: فسایی، فارسنامه ناصری، ج 2، صص 960-970؛ محمدحسین رکنزاده آدمیت، دانشمندان و سخنسرایان فارس، تهران: خیام، 1340، ج 4، قسمت اول، صص 219-223؛ Picot, ibid, pp. 76-80. درباره ابراهیم قوام و نقش او در دوران پهلوی بنگرید به: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1369، ج 2، صص 484-486.
59. اسماعیل رائین، حقوقبگیران انگلیس در ایران، تهران: جاویدان، چاپ ششم، 1356.
60. بنگرید به: محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، تهران: اقبال، چاپ جدید، 1367، ج 1، صص 124-127.
61. اعتمادالسلطنه، همان مأخذ، صص 33-34.
62. بنگرید به: فسایی، همان مأخذ، ج 1، ص 678؛ محمود، همان مأخذ، صص 32-39.
63. اعتمادالسلطنه، همان مأخذ، صص 30-33.
64. KCB
65. The great Proconsul
66. Emerson, ibid, vol. 2, p. 886; Buckland, ibid, p. 445.
67. Viscount Wellington
68. Baron Douro
69. Blucher
70. Prince of Waterloo
71. Master-General of Ordnance
72. Iron Duke
73. Americana, vol. 28, pp. 610-613; Palmer, ibid, p. 304; Buckland, ibid, pp. 445- 446; Emerson, ibid, pp. 886-887.
74. The Dispatches of Field Marshal the Duke of Wellington... from 1799-1818, comp. by Lt. Col. John Gurwood, 12 vols., London: 1834-1839; Supplementary Despatches and Memoranda... from 1794-1818, ed. by his son, the 2d duke of Wellington, 14 vols., London: 1858-1872; Despatches, Correspondence, and Memoranda... in continuation of the former series... from 1818-1832, ed. by his son, the 2d Duke of Wellington, 8 vols., London: 1867-1880.
75. Richard Aldington
76. Catherin Pakenham
77. Earl of Longford
78. Beau
79. Americana, ibid, p. 610.
80. D. R. Banaji, Slavery in British India, Bombay: D. B. Taraporevala Sons, 1933, p. 15.
81. رایت، ایرانیان در میان انگلیسیها، ص 126.
82. Sir Gore Ouseley
83. Buckland, ibid, p. 324.
84. Past Grand Master
85. Provincial Grand Master
86. Robert Freke Gould, The History of Freemasonry, London: Caxton Publishing Company [1885], vol. VI, p. 336.
87. بنگرید به: حیرتنامه؛ سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به لندن، بکوشش حسن مرسلوند، تهران: رسا، 1364، ص 337.
88. رایت، همان مأخذ، ص 126؛ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران: موسسه تحقیق رائین، 1348، ج 1، ص 333.
89. Iranica, vol. 1, p. 309.
90. کلمنت مارگام، تاریخ ایران در دوره قاجار، ترجمه میرزا رحیم فرزانه، تهران: نشر فرهنگ ایران، 1364، ص 50.
91. رایت، انگلیسیان در ایران، صص 21-22.
92. بامداد، همان مأخذ، ج 1، صص 36-37.
93. Royal Asiatic Society
94. Buckland, ibid, pp. 324-325.
95. Alexander Sergeyevich Griboyedov
96. احمد خانملک ساسانی، سیاستگران دوره قاجار، تهران: چاپخانه فردوسی، 1346، ج 2، ص 53.
97. Iranica, vol. 1, p. 309.
98. Arthur Valerian Wellesley, 8th Duke of Wellington
99. Massey Ferguson Holdings Ltd.
100. Massey Ferguson Ltd.
101. Who' Who 1993, p. 1985.
102. Arthur Charles Valerian Wellesley, Marquess of Douro
103. درباره شبکه جهانوطن کمپانیهای فوق در فصل "الیگارشی جهانی و دنیای امروز" (جلد سوم) بحث مفصلی خواهیم داشت.
104. The Antofagasta (Chili) and Bolivia Railway Co. Ltd.
105. Transatlantic Holdings PLC
106. Global Asset Management Worldwide Inc.
107. Sun Life Corporation plc
108. Rothman International plc
109. Dunhill Holdings plc
110. Antonia von Preussen
111. Arthur Gerald Wellesley, Earl of Mornington
112. Who's Who 1993, pp. 529-530, 1338.
113. Garret Graham Wellesley
114. Bank of America
115. ibid, p. 420.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}